روزها میگذرد ....................
سلام امید زندگیم. نفسم تازگیا بزرگ شدنت رو به وضوح حس میکنم و از خدا به خاطر وجود پر برکتت ممنونم
هیمنم خیلی خیلی با محبت هستی و نسبت به من خیلی حساس شدی و اگه کسی به شوخیم شده(به خاطر حساس بودنت) با صدای بلند باهام حرف بزنه یا دعوام کنه مث ی مرد پشتمو میگیری و طرف مقابلمو دعوا میکنی میای کلی منو بوس میکنیو میگی مامان چیزیت نشده آخ من چه کیفی میکنم
چن وقت پیش نیم ساعتی میشد که تو اتاق بودی و خبری ازت نبود.منو بابایی که متوجه ساکت بودنت شدیم سراغتو گرفتیم رفته بودی سراغ وسایل باباتا ما رو دیدی با صدای بلند میخندیدی و
ی چیزی رو پشتت قایم کردی این حرکتتم حکایت از خرابکاریت داره از بوی ادکلن بابا معلوم بود که همه
ادکلنو رو لباسات خالی کردی ومث همیشه دیر رسیدیم
داشتم واست قصه میگفتم قصه که تموم شد بهم گفتی مامان ی چیزی بگم ناراحت نمیشیمنم با تعجب گفتم نه پسرم بگو چرا ناراحت بشم.گفتی منو دوس داری یا باباییومنم هنوز از لحن حرف زدنت متعجب بودم گفتم هر دوتاتونو عزیزم.دیدم یهو پا شدیو گفتی نه بابا دوس نباش فقط منو دوس باش
با بابا رفتی آرایشگاه موهاتو کوتاه کردی بابایی خوشحال بود که پسر خوبی بودی و اصلا اذیت نکردی سوار ماشین نشدی و اصرار کردی که کنار خیابون بمونی و بابا سوار ماشین بشه.موقعی که بابا ماشینو روشن کرده رو به بابا کردی و گفتی آقا زمین شهری داری؟(چن روز مسیر خونه خاله مریمو با ماشین کرایه رفتیم)
آپارتمانمونو تحویل دادن چن باری رو واسه کابینتو و کمد رفتیم آپارتمانمون. ازم پرسیدی مامان این خونه کیه گفتم خونه خودمونه پس ایکی خونه خونه کیه(خونه که مستاجریم)خونه عمو سعیده.حالا هر وقت از کنار آپارتمانمون رد بشیم میگی مامان این خونه شماست(نمیدونم چرا خودتو جدا از ما میدونی)ایکی خونه خونه عمو سعیده
از زن دایی زهرا حرف شنوی داری و اگه واسه کاری نتونم قانعت کنم به زن دایی میگم که با شما حرف بزنه دیوار خونه عمو سعیدوبا خودکار میکشی اصلا نم به حرفم گوش نمیدی .به زن دایی گفتم که بهت بگه دیگه این کارو نکنی .بعد از تذکر زن دایی دیگه خودکار دستت نگرفتی دیوارو خط نکشیدی
نزدیکیای ناهار یا شام که باشه بهت اجازه نمیدم خوراکی غیر از شام بخوری طوری که خودت یاد گرفتی نخوری حتی اگه من نباشم بهت شام دادمو گذاشتمت خونه مامان جون(مامانی مامان)زن دایی زهرااونجا بود ازت پرسیده هیمن منو دوس داری شما هم گفتین چی بهم میدیزن دایی هم گفته باید چیزی بهت بدم دوسم داشته باشی بعد ی دونه موز بهت داده .از زن دایی پرسیدی زن دایی شام خوردم بخورمش زن دایی گفته آره مامانت گفته شام خوردی به حرفش اکتفا نکردی رفتی از دادا و الی و نانا پرسیدی که شام خوردم مطمئن شدی موزو خوردی
چن تا عکس هم به لطف خاله الی از شما گرفتیم
قربون ژست گرفتنت چه جور ادای خاله الی رو در میاری
ژست پیشنهادی خودت
بابایی ادای شما رو در آورده
قرار شد این پستو اختصاص بدم به شعرایی که همیشه با خودت میخونی.نشد ایشالا پستای بعدی